دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

دلنوشته ای از زرین میرشاهی در گذشته دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- هر چه زمان میگذره و عمرمون  بیشتر میشه احساس دلتنگی و پوچی بیشتری می کنم به یاد گذشته های خوب از دست رفته. 

وقتى بچه های امروز از ما می‌پرسند:

شما قبلاً بدون امکانات زندگی می‌کردید ؟

بدون تکنولوژی بدون اینترنت بدون کامپیوتر

بدون تلفن همراه بدون ایمیل

باید جواب  بدیم:

همون جور که نسل امروز می‌تونن

بدون دلسوزی بدون خجالت بدون احترام

بدون عشق واقعی بدون فروتنی زندگی کند.


ما در دوره ای که داشتیم  بعد از مدرسه برای آوردن علف . آوردن آب از سر چشمه و  آب دادن گاو و گوسفند کمک پدر و مادرمان می کردیم بعد تند تند  مشق‌هایمان را می‌نوشتیم بعد   وبا رفیقامون  تا وقت شام بازی میکردیم بازی واقعی!

ما با دوستان واقعی بازی می‌کردیم نه دوستان مجازی 

ما خودمان با دست‌هایمان کوبلن؛ بافتنی، عروسک دوری با پارچه های اضافی و گل‌های رنگارنگ با کاغذ گراف می ساختیم !! 

ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم.

زمان  ما در مغازه‌هایش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارت‌خوان خرید کنید»!

دو تا مغازه  بود زنده یاد محمد اسماعیل عطار و امامقلی عطار یک دفتر نسیه داشت برای آنهایى که دسترسی به پول نداشتن 


زمان ما تخت‌خواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رخت‌خواب‌های گُل گُلی  در بهارخواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرین‌تر بود!


ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، با صدای تنین انداز بلند گوی مخابرات ما را صدا می‌زدند بک دیزباد بود و یک تلفن! بعد هم که خانه ها تلفن دار شد درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که می‌خواستیم، تلفن کنیم و احوال بپرسیم و خبر بگیریم!

خانواده‌هایمان به علت ترافیک سنگین و ... دیر به مهمانی‌ها نمی‌رسیدند عیدها هیچکس شام و نهار رو خونه ی خودش نمی‌خورد همش با دعوت بودیم یا دعوتی داشتیم و برای کمک به هم زودتر می‌رفتبم که برای آشپزی کمک حال هم باشیم ...

خیلی کم برنج می‌خوردیم و از برنج پاکستانی خبری نبود 

ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود ...

ما بلاک کردن نمی‌دانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دل‌هاى بی‌کینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جایى نداشت ...

در زمان ما کسی نمی‌دانست پیتزا چیه یا  کسی پیتزا برایمان نمی‌آورد دمِ در؛ اما طعمِ اون کؤر یا برنج که روی یک نون می ریختن و همه ی افراد خانواده دور هم می‌خوردیم چه لذتی داشت . 

زمان ما فست فود نمی‌دونستم چی هست  ولى  یک لقمه نون و پنیر و سبزى یا یک لقمۀ کوکو و کتلت یا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خیارشور و گوجه فرنگى با پپسی  شیشه‌ای  که محمود رحمانی میآورد که هنوز هم مزه‌اش زیر دندانمان است چه لذتی داشت .

ما نسلی بودیم که در مراممان حقه و نیرنگ و آدم‌فروشی نبود و به هم فخر نمی فروختیم.

ما جشن  تولد نداشتیم اصلا از سن و سالمان خبر نداشتیم  ولى در عوض واقعا شاد و لب‌هامون واقعا خندان بود .

ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در بهداری و سر غرغو  برگزار می‌کردیم و تا ساعت دو یا سه  صبح فقط به فقط شاد بودیم و می‌رقصیدیم و خیلی خوش  مى‌گذشت...

ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشق‌هایمان را زیر نور چراغ گردسوز  و در کنار علاءالدینی که همیشه رویش یک کتری همراه با قورى چایی خوش‌عطر بود، می‌نوشتیم ... 


ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دور تا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسید، احساس راحتی کند!

ما اگر کاسۀ  سفالی  را در شیطنت‌ها و بازی‌هایِ کودکانه می‌شکستیم، مادرمون  دعوامون نمی‌کرد؛ تازه برامون اسفند دود می‌کرد، تخم مرغ می‌شکست و می‌گفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!


ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و ریشه کاسنی دوایِ هر دردی بود ...

ما خاله ماه نسا و عمو محمدی داشتیم که هم سلمانی بودند و هم دکتر  همیشه پکیشون  دستشون بود هر کس احساس کسالت داشت رگشو می‌زدند و خوب خوب می‌شدند .

ما زمانی داشتیم که اگه سرمان می‌شکست سپیس خرد میکردیم و آبشو را روی زخم می‌ریختیم یا روی زخممون خاک می‌ریختیم.

ما از ذوقِ یک چکمه پلاستیکی زرد با آبی رنگ ؛ یک پاک‌کُنِ عطری ، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمی‌بُرد!

ما از عیدی گردو ؛ کشته ؛ و پول 5 ریالی توقع بیشتری نداشتیم .

ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطیع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطیع فرزندانمان شدیم ...

تاریخ دیگر مثل ما را نخواهد دید ...‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌  ‎

تاریخ نوزدهم تیر ماه 1400


بخش دوم از مصاحبه با زنده یاد عالیجاه ابراهیم میرشاهی در باب دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- زنده یاد عالیجاه ابراهیم میرشاهی در این مصاحبه به اتفاقات تاریخی عصر سلجوقی در دیزباد می پردازد. تکیه وی بر روایت سه یار دبستانی است. با هم این مصاحبه جذاب را می بینیم.




عروس در سنت عروسی های قدیم دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در ادامه بحث عروسی های قدیم دیزباد می نویسد: خانمهای با تجربه ترآیین شوهرداری را به عروس خانم گوشزد می کنند. کسی نمی داند آنها درگوشی چه می گویند؟

شاید کاسه آبی که درابتدای درب ورودی جلو پای عروس می گذارند تا یکی از زوجین پیشدستی کرده و آن را چپ کند؟ شاید کشتن گربه جلوِ حجله باشد. لگد کردن پای داماد و گاهی برشمردن خوی و خصلت اعضای خانواده داماد و... چطور با مادرشوهربرخورد کند و کنار بیاید؟ شمارش نبض عروس رو به افزایش است. نمی داند به جنگ سرد می رود یا به یک زندگی مشترک؟ داماد چقدر ثبات و استقلال فکر دارد؟ به طرف مادر است یا هر کس را جای خودش می بیند؟

دور نمایی از زندگی  زناشویی خود را به تصویر می کشد ولی با انتهای کاملأ نامشخّص؟ می رود ولی نمی داند کجا می رود. به جنگ زندگی؟ یا جنگ مادر شوهر و خواهر شوهر؟ دلش آشوب می رود چون بزرگترین تحوّل در زندگی اش درحال وقوع است. با باورهایی که از اطراف گرفته است.

مادر شوهر را دردریای شناور زندگی به کوه یخی تشبیه می کند که نمی داندچقدر از این توده عظیم در داخل آب است؟ چقدرسر برآورده زآب که بیرون و آشکار است و از طرفی هم راهی ندارد که وارد صحنه شود.

از امکانات و کانون گرم خانواده پدری یک باره جدا می شود با خانواده ای که با روحیّه و اخلاقشان آشنا نیست بایستی پیوند  بخورد؟ به خانواده ای منتقل می شود که از فرهنگ و سلایق آنها اطلاعی ندارد.

مهمتر این که همه چیزِ زندگی را بایستی از صفر شروع کند. همه امکانات در زندگی پدریش برایش فراهم بوده حالا بایستی ذرّه ذرّه تدارک زندگی جدید را ببیند.

درخانواده پدری حداقل صاحب یک رأی در تصمیم گیری ها بود ولی حالا در بدو امر به صورت مهمانی می رود تا مدّت ها نمی داند میزان برخورداری از امکانات و میزان مشارکت او در تصمیم گیری ها چقدرمی باشد؟  نمی داند چرا از مادرشوهر ، چنین هیولایی سا خته اند؟

مادر شوهر چه فکر می کند؟ حتمأ درفکرش متصوّر است که این پسر را بازحمت زیاد بزرگ کرده حالا بایستی  تقدیم دختر خانمی کند که کوچکترین زحمتی را متحمّل نشده است؟ مگر دختر را مادرش بزرگ نکرده است. و زحمت او کمتر از داماد بوده؟ مگر اوشریک زندگی نیست؟

زدودن این باورهای غلط که می گویند"دختر جُوِ خَرِ مردم است" جوِ خر مردم یعنی چه؟ جو خوراکی است که درقدیم تغذیه حیوانات بود ولی اکنون انسانها هم ازآن تغذیه می کنند. 

آیا واقعأ دختر خانم ها صرفأ برای امیال مردها آفریده شده اند؟ امیال  شهوانی، زایش، آشپزی، و به علّت نا آگاهی والدین همین گونه توصیه هایی را در زمان ازدواج به دختر خانمها می کنند. دخترمان را شوهر دادیم!




به خانه بخت رفت یعنی به محیطی پاگذاشت تا بخت و اقبال خود را آزمایش کند؟! مگرخانه شوهر محل توزیع و فروش بلیط بخت آ زمایی است؟  این ها همه فرهنگ نابرابری و بی انصافی که درآن زمان حاکم بود، دختر خانم ها خانه شوهر را از خانه پدری با تمام ریسکش بهتر دوست داشتند، مخصوصأ اگر سنّی از ایشان گذشته باشد. اگر مادر شوهر که متّهم ردیف اوّل زندگی ازدواج دختر و پسر است. اگر با این دید به قضیّه نگاه کند که او کلفت استخدام نکرده بلکه شریکی برای زندگی پسرش آورده تا یار و غمخوار هم باشند و زندگی زناشویی شان با تمام خلوص و نیّتِ خیر آغاز کنند . فکر کند فرزندی به خانواده آنها اضافه شده تا یار و  یاورشان باشد. همان انتظاری را داشته باشد که دخترش بخانه شوهر رفته و مادر شوهر اگر در زندگی آنان دخالت نکند مسائل این زوج جوان بالای پنجاه درصد حل است.

بقیّه مسائلِ پیشِ رو با توافق و گذشت و بکارگیری عقل و منطق حل می شود. ولی ازمادرشوهرآن زمان بعید بود که  از کدخدا منشی و دخالت بی جا دست بردارد.

 درعلم آناتومی و فیزیو لوژی زن زودتر شادابی خودرا ازدست می دهد. در اینجا مرد اشتبا هأ دنبال صورت می رود نه دنبال سیرت! این ناهماهنگی جنسیّتی نگرانی عروس خانم را دو چندان کرده است. اینجا قید و بندی که پدر و مادر عروس خانم بر پای دخترشان قفل و زنجیر کرده اند. آخرین توصیه شان به دختر در موقع ترک خانه پدری: به خانه شوهر میروی با لباس سفیدمی روی بایستی در زندگی بسازی و موقع مرگ با کفنِ سفید خانه شوهر را ترک کنی! یعنی بمیر و بدَم، بسوز و بساز و زندگی کن! یعنی به این زندگی محکومی! این جا آدم فکر می کند این دخترخانم بجای زندگی، زندانی است. این نا برابری جنسیّتی در جامعه ما  درآن روزگار به چشم می خورد، مثلأ دختر خانمی حتّی در دوره نامزدی بعد ازآشنایی مختصر و  بعلّت عدم تفاهم از وصلت منصرف می شد عملأ از آقا پسر بیشتر ضرر می کرد. در جوامع قدیم این دختر را به چشم یک زن بیوه  نگاه می کردند. این ظلمی بود که درجامعه ایران، به خصوص گروه های جمعیّتی بسته  روا می داشتند. مرد سریعأ بفکر ازدواج می افتاد و اکثرأ اقدامش موفقیّت آمیز بود.

ولی دخترخانم درخانواده پدری محکوم بزندگی بود! کی شوهری پیدا شود که ریگی درکفشش نباشد.


این اصطلاح ریگ در کفش به این معنی است که زن دیگری نداشته باشد، بچّه ای از زن قبلی زیر پوشش حمایتی اش نیست، معتاد نباشد و ... لاجرم برای اینکه اسم دخترخانم از سر زبان ها بیفتد  مجبور می شود با بیگانه ازدواج کند .

این روند باعث می شدکه جامعه ما  رو به اضمحلال و انقراض پیش برود.   

این ناهمنگی اجتماعی و فرهنگی درجوامعِ سنّتی متأسفانه به چشم می خورد مخصوصأ در جوامعی که دختر تمایلی به ازدواج با غریبه راندارد.

مشکل دیگری که موجب می شد دختر به هر ازدواجی رضایت ندهد تقصیرِبیشتر متوجّه  خانواده دختر بود. با این باورغلط که  دخترشان درزندگی مرفّه ای بزرگ شده  و بعلّت آموزش حاکم در خانواده، در رؤیا برای زندگی آیندهِ دخترشان یک قصرِ طلایی ساخته اند و انتظار دارند فلان پسر که پدرش متموّل می باشد یا پسرش مدرک تحصیلی بالا دارد  به خواستگاری بیاید ولی از آن پسر مورد نظر خبری نمی شود و سن دخترهمچنان بالا و بالا می رود. اینجا وقتی مسئولین خانواده،  به سرعقل می آیند که دیرشده است.  متأسفانه این اشتباه کاری ضررش متوّجه دختران بعدی هم می شود و به عبارتی تا دختر بزرگتر ازدواج نکند دخترهای کوچکتر بایستی درنوبت بایستند و مهم تر اینکه هیج خواستگاری جرأت خواستگاری برای دخترهای کوچکتر راندارد. مسلّم در این پروسه همه خانواده ضرر می کنند.

صحبت از مقدّمات عروسی بود. الان عصر روز قبل از پاتختیِ شبِ اوّل است. همه فامیل مشغول کاری هستند.کم کارترین افراد عروس و داماد می باشند. گروهی از هم سن و سالان دور عروس و داماد را گرفته اند.

عصر روز که شب پاتختی می باشد  مهمانهای  خارجی از راه میرسند. مدعوین دهات دور و بر وسیله نقلیّه شان الاغ شان می باشد که تشکی روی الاغ انداخته وارد دیزباد می شوند در ورودی ده  پیشخدمت ها با دود کردن اسپند  به استقبال  مهمان ها می روند. اسکان دادن مهمان ها  مشکلی ایجاد نکرده چون قبلأ پیش بینی جایشان شده  و خدمه لازم دراختیارشان می باشد. ولی برای جابحایی الاغها مشکل پیش می آید الاغهایِ مهمان ها اکثرأ مادینه و با الاغ های دیزباد که اکثرأ نرینه می باشند در یک طویله مشکل دارند و اینجاست که با کمبودطویله روبرو می شویم البته برای  الاغ ها هم سرپناهِ ایمنی پیدا می شود.

شب پاتختی نزدیک است فرارسیدن شب، اضطراب و دلهره صاحبان مجلس به اوج خود رسیده  است. در این راستا صاحب مجلس پیش بینی کلیّه هزینه ها را کرده است. این خدمه هستند که به احسن انجام کار، آبروی صاحب مجلس را بدست آورده و یا با کوتاهی و غفلتِ آنان باعث آبرو ریزی صاحبان مجلس می شود.  جایگاه آبرومندانه مهمان ها با پراکندگی موجود، وسائل تغذیه و پذیرایی، خدمه در هر قسمت، روشنایی اطاقها و پای تختِ شب، گرمایش و سرمایش، خواب و استراحت و ده ها مورد دیگر که بایستی مورد توجّه قرار گیرد پیش بینی شده است.

خبر گر جلو منازل رفته و تک تک خانواده ها به اسم و تعداد دعوت  می کند. بعضی اوقات در بندی یک نفر یا دو نفر دعوت می شوند. اینجا برای افراد خاص که تعداد بیشتری بایستی دعوت شدند جلو منازل می رفتند.


مقدمات سنت عروسی در دیزباد بالا

«دیزباد وطن ماست»- ظاهرأ در خانواده داماد شور و حال بیشتری حکمفرما است.

درخانواده عروس یک سکوت مطلق حکم فرما است. زیرا قریبأ دخترِخانواده منزل پدری را برای همیشه ترک می کند و زندگی جدیدی را دریک دنیای ناشناخته رقم می زند. (بقول قدیمی ها با لباس سفید عروسی وارد خانه بخت می شود و با کفن سفید خانه را ترک می کنذ!)

واردخانواده دیگر، فرهنگ دیگر، مردم دیگر به محیطی پا می گذارد که همه مخصوصأ  خانم های طرف داماد از جمله مادر و خواهران شوهر با دوربین های تلسکوپی این تازه وارد را زیر نظردارند. مهمتر اینکه مسؤلیّت های جدیدی به این عضوتازه وارد محوّل می شود.

این آینده نسبتأ نامعلوم هاله ای از اشک و تردید و درنهایت غم و آهنگ جدایی را در محیط خانواده عروس مستولی می نماید. ورقِ ارتباطِ فامیلی برگشته همه فامیل های فیما بین ترجیح می دهند. درخانواده داماد رفت و آمدکنند تا به قول خودشان سرشان بتوانند بالا گرفته و در نهایت مجلسِ عروسی احساس فتح و پیروزی نمایند؟ گویا جنگی بین خانواده ها وجودداشته که ما خبر نداریم؟

خدمه کارها را بین خود تقسیم می کنند:

-  بانوان مشغول پخت و پز و نأمین نان درسطح انبوه هستند.

-  تعدادی ازآقایان جوانتر برای ذبح گوسفند می روند.

-  گروهی از جوانان  درحلیم کوبی و آشپز خانه مشغول کارهستند.

-  گروهی از میانسالان و بالاتر برنج ها راپاک می کنند.

-  پیرمردی در "حَوِج خَنهَ" (محل انبار نان) نشسته تانان های کاک و سوخته را ازنانهای نرم جداسازی  کنند و پشت نانهای سوخته و نانهایی که چسبند گی ذغال دارد پاکسازی کند. 

-  پیرمرد دیگر مشغول قند شکستن  است.

به خانواده عروس برمی گردیم ازعملیّات فوق خبری نیست ، فضا آبستن یک سکوت و انتظار می باشد یک بلاتکلیفی موقّت و تردید از آیندهِ نامعلومِ یک سفرکرده، سفری که به یک سراب شبیه است ؟ 

ولی همه قبول کرده اند مسافرشان عازم است؟ سفری طولانی به په بهنای همه طول عمر؟ 

عروس خانم دیگر درانظار ظاهر نمی شود. یک گروه ساقدوش  جوان دور و بر عروس خرگاه زده اند.

جنبه های مادی ازدواج در سنت دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- دیزباد بالا در گذشته از سننی خاص در باب ازدواج پیروی کرده است. هادی میرشاهی یکی از محققان دیزبادی است که در باب مساوده که چارچوب مالی ازدواج دیزبادی هاست می نویسد:

گفتگویِ اولیّه و مندرج درمساوده:


  1. معمولأ تمام هزینه مراسم عروسی بعهده خانواده داماد است.
  2.  دختر اگر جهیزیه نداشت اجباری درکارنبود هرچه قدر امکان مالی داشت کافی بنظر می رسید.
  3. شیرحق دردیزباد رسم نبود. ولی گاهی اتفاق میافتد مقداری پول دراختیار خانه عروس قرار می گیرد تا بتوانند لباس، کفش برای عروس و دامادخریداری کنند. در آن زمان اسبابِ زندگیِ ساده بود. مثلأ برای اینکه کف اطاق کاملأ پوشیده شود از پلاس و نمد استفاده می کردند. درخانواده های کم درآمدتر کف حتّی قسمتی با خورجین و بَرجَمَه مفروش می شد.


شانه پهلو و شب چلّه ای

درشب چلّه (شب یلدا) خانواده داماد گوسفندی را ذبح کرده و لاشه آن را باسم "شانه پهلو" بایک جفت کفش و جوراب و چند کلّه قند و شیرینی مثل نقل و کشمش برای خانواده دخترمی برند و کسانی که این گوشت را بخانه عروس می برند با خانواده داماد، شب در خانه پدر عروس دعوت می شوند و به این تعدادهم ازطرف خانوده عروس یک دستمال و یا حوله ای داده می شود. شانه پهلو  یعنی یک شانه گوشت گوسفند یا یک شقّه که نصف یک گوسفند می باشد. 



مراسم لباس دوختن و تهیّه جهیزیّه 

 مراسم لباس دوختن جزئی ازمراسم عروسی به حساب  می آید. بعد ازآنکه وسائل و امکانات مورد نیاز خریداری شد  لباس های   عروس و داماد در منزل پدر عروس دوخته می شود .

یک خیّاط محلّی با چَرخَش به منزل پدر عروس می رود، تمام البسه عروس و داماد را می دوزد. یقه پیراهن داماد آنقدر گشاد دوخته شده که موجب بدنامی عروس و داماد را فراهم می سازد. در طیّ این مراسم که ممکن است روزها طول بکشد مراسم هلهله و آواز و موسیقی و رقص فراهم است.


هیزم باری     

کم کم به مراسم عروسی نزدیک می شویم.  تعدادی ازجوانان  برای آوردن هیزم از کوه، شبانه یا صبح زود راهی کوه می شدند تا یکبار ِالاغ هیزم ازکوه بیاورند. درخانه داماد وسیله جشن و سرور بر پا بود و تعدای زن و بچّه دایره زنان جلو هیزم بارها می رفتند.

روی بارِ اولین الاغی که  هیزم آورده بود یک شال قرمز به عنوان برنده می انداختند. این استقبال ازهیزم بارها، دایره زدن تا آخرین نفرکه از کوه می آمد ادامه داشت که عملیات یک نوع مسابقه  به حساب می آمد که هرکس آرزوی اوّل شدن آن را داشت.

تعدادی از هیزمِ این الاغها را به خانه عروس و فامیل عروس و تعدادی هم به خانه داماد و فامیل داماد می بردند.

این بارهای هیزم هرکجا می رفت، آن هیزم آوردرهمان جا شام می خورد و یک دستمال به او هدیه می دادند به اولین هیزم بار که برنده شده بود دو دستمال و به بقیّه هیزم بارها یک دستمال می دادند.

 ازاین هیزم برای تنور و پخت نان و غذای عروسی استفاده می شد. همزمان هیزم باری، شکستن قند، پاک کردن گندم برای نان و حلیم، برنج برای شام  شب آخر عروسی انجام می شد. گوسفند کشی ازدیگر مراسم عروسی بود.


خربّره    

درمسودّه آن مقداری وسائل و اقلام خوراکی که خانوده داماد بعنوان خرج مطبخ بایستی به خانواده عروس بدهد مشخّص شده بود که آنها را درخنچه هایی می چیدند و این اقلام روی دوش جوانان، روز قبلِ عروسی همراه دُهُل و سُرنا بخانه عروس می بردند.

درمراسم خربّره اقلامی چون ادویه جات، نفت، برنج و روغن، سیب زمینی و پیاز، حنا و لوازم آرایشی مشاهده می شود به کسانی که این اقلام را حمل می کنند دستمالی هدیه می شود.